Critique of Viewpoints in Determining the Referent of Sā’il in the First Verse of Sūrat al-Ma‘ārij

Document Type : Original Article

Authors

1 teacher, university of Mazandaran,

2 center ror eslamic culture and learning

Abstract

By maximal focus on the Sunnī sources and examining the probable viewpoints about the referent of sā’il (asker) and its reasons, this research has tried to search an answer for the question as to why are the traditions and Revelation occasions different about this issue and to what degree has this difference been involved in determining the referent of sā’il. Thus, by exploring into hadiths and considering their similarity in stating the relation between verse 32 of Sūrat al-Anfāl and the verse of punishment, the place of befalling punishment or the silence of some people about it, the historical evidence, context of the verses, and order of Revelation, it has examined them textually and in terms of their chain of transmission, and concluded that while a misrepresentation has been taken place about the name sā’il, the theological motives have been very effective in distorting some facts and determination of the referent of sā’il and this very motives among the later scholars has caused some to deny the relation between this verse and verse 32 of Sūrat al-Anfāl.

مقدمه

روایات شیعه آیه اول سوره معارج را یکی از آیات مرتبط با انتصاب حضرت علی7 به جانشینی پیامبر6 می‌دانند. بر اساس این روایات، «سائل» همان کسی است که پس از شنیدن جمله «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلیٌّ مَولاه» از پیامبر، خطاب به ایشان و در اعتراض به آن حضرت گفت: ﴿اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ (انفال/32).

شماری از محدثان و مفسران اهل سنت نیز هماهنگ با شیعه، روایات فوق را گزارش و به شکل‌های گوناگون، بین آیه نخست سوره معارج و آیه 32 انفال پیوند برقرار کرده‌اند. برخی به‌صراحت این آیات را با جریان غدیر و برخی در ضمن جریان دیگری غیر از غدیر مربوط دانستند. برخی اذعان به ارتباط این دو آیه با فرد خاصیّ داشته، اما درباره محلّ نزول عذاب ساکت‌اند و در مقابل، شماری بدون نام بردن از غدیر یا جریانی دیگر مربوط به علی7 در ذیل دو آیه فوق و با نام بردن از افراد متفاوتی به‌عنوان شأن یا سبب نزول، و نیز ذکر مکه و جنگ بدر به‌عنوان محل نزول، عملاً هرگونه پیوند این آیات را با ولایت نفی کرده‌اند.

این تحقیق در صدد است با بررسی دیدگاه‌های مختلف نسبت به «سائل» و واکاوی محتوای آیات، متن و سند روایات، این دیدگاه را تقویت کند که «سائل» در آیه نخست سوره معارج، همان گوینده سخن گزارش شده در آیه 32 انفال است و نام بردن از افراد مختلف و نفی ارتباط این آیات باهم و با حادثه غدیر، با انگیزه‌های کلامی صورت گرفته است؛ انگیزه‌هایی که با فرافکنی و توجیه مدلول آیات، نمی‌خواسته منصوص بودن جانشینی علی7 را بپذیرد.

 

دیدگاه مفسران در تعیین مصداق «سائل»

مفسران مصادیق مختلفی را ذیل آیه اول معارج و 32 انفال برای سائل ذکر نموده‌اند. مستند اقوال مفسران درباره سائل، اخبار منقول از بعضی صحابه و تابعان است. اخبار منقول از ابن عباس دو دسته‌اند: برخی سائل را نضربن حارث (ابن ابی‌حاتم، 5/1690) و برخی حارث‌بن نعمان می‌دانند (فرات کوفی، 506). آن اخبار و گزارشاتی که نضر را سائل معرفی کرده‌اند، دو دسته‌اند: برخی او را از کفار مکه و همراه ابوجهل دانسته‌اند (سیوطی، الدر المنثور، 3/183)، و برخی او را مسلمان منافقی می‌دانند که همراه با اعراب نسبت به مقام و فضایل اهل بیت، به‌ویژه علی7 بغض داشت (بحرانی، 3/314). اخبار منقول از سعید‌بن جبیر، سُدی، عطاء و ابن مجاهد نیز نضربن حارث را (طبری، 9/152) و اخبار منقول از انس‌بن مالک، ابوجهل را (بخاری، 5/199؛ مسلم، 8/129) سائل معرفی کردند. بنابراین اخبار در این باره مضطرب‌اند و نمی‌توان بدون بررسی سندی و متنی، هیچ کدام را بر دیگری ترجیح داد.

 

روایات و مصداق «سائل»

1. پیامبر

طبق برخی اخبار، پیامبر به سبب آزار فراوان از سوی کفار مکه به دلیل استنکاف نسبت به پذیرش اسلام، قرآن و دعوت خویش، آنان را نفرین و برایشان چنین عذابی درخواست نمود (زحیلی، 9/312).

 

دلایل ردِّ دیدگاه

الف) دلایل نقلی

1- این درخواست ناسازگار با آیات و روایاتی است که ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری پیامبر را معرفی می‌کنند. به گواهی قرآن، پیامبر در گفتار و رفتار لَیّن (آل عمران/159) و بر هدایت مردم، حریص بودند (توبه/128). درخواست عذابی با این شدت برای پیامبری با دارا بودن ویژگی «رحمة للعالمین»، «غلیظ القلب نبودن» و «حریص بودن برای ارشاد و هدایت کل مردم» حتی برای کفار، منتفی است و نیز با سیره و اخلاق گزارش شده از نبیّ اکرم6 سازگار نیست.

2- گزارشات تاریخی حاکی از آن است که مشرکان بعد از ناامید شدن از تطمیع مالی پیامبر6، نسبت به ایشان نهایت لجاجت‌ها و سوء قصدها را به‌کار بردند. با این وجود، هیچ گزارشی از درخواست عذاب آسمانی از سوی پیامبر نسبت به آنان به دست ما نرسیده است.

 

ب) دلایل عقلی

اولاً این سخن با سیاق هیچ کدام از آیات 32 انفال و اول معارج سازگار نیست. ثانیاً عقل نمی‌پذیرد که سائل پیامبر و مراد از «هذا»، قرآن، اسلام یا رسالت پیامبر باشد، قطعاً نبی اکرم به حقانیت هر سه مورد یقین داشتند. ثالثاً سائل بودن پیامبر با متن روایات غدیر به‌شدت ناسازگار است. به گزارش اخبار مربوط، حضرت بعد از اعتراض شخص، او را دعوت به توبه نمودند؛ همین مؤید خوبی بر تشکیک گوینده در خصوص حقّانیتِ مشارالیه «هذا» است. رابعاً لفظ «قالوا» در کلام سائل، قرینه‌ای است بر اینکه سائل نمی‌تواند پیامبر اکرم باشد. به علاوه اینکه اگر سائل خود پیامبر بود، باید می‌فرمود «...فامطر علیه» یا «فامطر علیهم»، چرا برای خود و مؤمنین درخواست عذاب کند؟

 

سند روایی

درباره سند روایی این ادعا خبری قابل استناد دیده نشد، ولی طبرسی یک قول ضعیفی از جبائی نقل کرده که داعی، همان پیامبر اکرم6 است (طبرسی، 10/529). به نظر می‌رسد که این دیدگاه به اجتهاد مفسران و یا جبایی بوده است.

 

2. کفار

برخی مفسران بر اساس تمسک به برخی روایات (طبری، 20/44)، سائل را کفار می‌دانند. استدلال طرفداران این دیدگاه بدین شرح است:

1- آیه 32 انفال و آیات قبل از آن حاوی تحدّی کفّار است که حکایت از جایگاه کفّار، تحدّی و احتجاج آنان دارد و ما بر نسبت دادن این آیه به نضر یا دیگران، مرجّحی نمی‌یابیم و تحدّی در اینجا به‌معنای طلب تعجیل عذاب و از سوی مشرکان بوده است (دروزه، 5/498).

2- سیاق آیات آغازین سوره معارج نشان می‌دهد که اولاً منظور از «سأل»، سؤال و پرسش از عذاب است، نه درخواست عذاب. ثانیاً سؤال از عذاب اخروی است، نه عذاب دنیوی. ثالثاً آیه 33 انفال هم حاکی از این است که خداوند مشرکان را عذاب نکرد. ازاین‌رو این روایات به دلیل ناهماهنگی با سیاق آیات مربوط، بی‌اعتبار است.

 

دلایل ردّ دیدگاه

الف) دلیل نقلی

همه آن اخبار و گزارشاتی که به نام اشخاص در این باره تصریح کردند، در تقابل و تعارض با این اخبار بوده و این دیدگاه را رد می‌کنند.

 

ب) دلایل عقلی

1- تحدی بودن این آیه و درخواست عذاب از سوی کفّار جهت معجزه نمی‌تواند درست باشد. اولاً به این دلیل که در تاریخ اسلام خبری در این باره گزارش نشده است. ثانیاً درخواست معجزه فقط از آنِ شخص نبی است.

2- اخبار و گزارشات متعدد درباره ارتباط آیه 32 انفال و آیات 3-1 معارج، حاکی از تحقق عذاب است که بعضی درباره مشرکان مکه، برخی درباره حادثه غدیر و برخی هم درباره ابوجهل یا نضر واقع شده است. در هر حال، اخبار حاکی از تحقق نزول عذاب است، نه وعده عذاب.

3- اقرار به شهادتین که در اخبار غدیر و تصدیق معاد که در سوره معارج آمده، از اصول دین هستند و پذیرش و امتثال احکام واجبی چون نماز، روزه، حج و جهاد که از فروعات آن است، همه ارمغان دعوت اسلام و رسالت پیامبر6 است. اگر کافر بودن سائل را بپذیریم، در واقع اعتراض را معطوف به دوران اوایل بعثت نموده‌ایم که این دور باطل است؛ زیرا طبق ادعا، هنوز بر سر اصل حقانیت رسالت پیامبر و یا دین اسلام یا قرآن، نزاع و دعواست؛ هنوز چیزی را نپذیرفتند که به لوازم آن پایبند گردیده و از پیامبر اطاعت نمایند. حال آنکه کلمه «هذا» به دلیل همراه بودن با قراینی چون ضمیر فصل «هو» و معرفه بودن کلمه «حق» و نیز آمدن کلمه «عندک»، حکایت از این دارد که سائل به این امور پایبند بوده و آنها را از شؤون ربوبیت می‌دانسته است، ولی در حقانیت امر ولایت علی7 از ناحیه خدا تردید داشته و انکار نمودند (طباطبایی، 9/67).

4- این خبر با ادعای طرفداران این دیدگاه، یعنی عدم درخواست عذاب و عدم وقوع آن در تباین است؛ پس این قبیل اخبار نمی‌توانند این دیدگاه را تقویت کنند و برای عذاب واقع، باید محل دیگری را جست‌وجو نمود.

بررسی سندی و متنی اخبار

طریق اول: «حدّثنی محمدبن سعد، قال ثنی أبی، قال ثنی عمّی، قال ثنی أبی عن أبیه أب جدّ سعد، عن ابن عباس، قوله تعالی «سأل سائل بعذاب واقع» ذلک سؤال الکفار من عندالله و هو واقع» (طبری، 29/44).

پیش از این پاسخش را بیان کردیم که این گونه روایات با سیاق آیات و با لحن کلام سائل ناسازگار است و نیز با اخبار متعارض فراوانی روبه‌رو است که سائل را فردی مسلمان می‌داند، که در احتجاج با پیامبر اقرار به اسلام می‌کند و خود را ملتزم به احکامی می‌داند که پیامبر بر آنان بیان نمود.

طریق دوم (طریق طبرسی در مجمع البیان): «عن الحسن: قیل: سأل المشرکون، فقالوا من هذا الذی تذکر یا محمد؟ فجاء جوابه للکافرین لیس له دافع». در این طریق، اشاره به «قیل» بودن این دیدگاه شده است. نیز در تعارض با اخبار دیگری است که نزول سه آیه اول معارج را یک‌جا و در یک حادثه می‌دانند. دیگر آنکه در این روایت، از نزول عذاب در حق کسی سخن نمی‌گوید و یا حادثه‌ای را سبب نزول آیه نخست نمی‌داند، بلکه نزول آیه نخست را از باب تذکر به فرد یا افرادی همراه با ابهام، و نزول آیه دوم را جهت رفع ابهام از مصداق آیه نخست دانسته است.

 

3. نضربن حارث

طرفداران این دیدگاه به موارد زیر استدلال کرده‌اند:

 1- اخبار زیادی سائل را نضر، برخی نیز او را از کفار مکه و از همراهان ابوجهل می‌دانند. با وجود اینکه متن اخبار در این زمینه هم اضطراب دارند، ولی قدر متیقنی که از این اخبار به‌دست می‌آید، درخواست عذاب توسط نضر و نزول عذاب در حق وی می‌باشد. در هر صورت هیچ کدام از این اخبار، دلیلی بر مدنی بودن آیات آغازین سوره معارج یا کل سوره به‌دست نمی‌دهد.

2- گفته می‌شود آیات 1-3 سوره معارج با آیه 32 انفال مرتبط و مربوط به حادثه بدر می‌باشد، این بدان معناست که ما به دلالت التزامی، به نزول آیات نخست معارج در بدر و مدنی بودن این آیات اقرار کرده‌ایم، حال آنکه سیاق آیات در معارج، به لحاظ معنا و لفظ، پیوستگی محکمی داشته، یکپاچگی در نزول و یک واحد نزول را نشان می‌دهد.

 

دلایل ردّ دیدگاه

الف) دلیل نقلی

اولاً اخبار و نقل‌‌های معتبر تاریخی که حاکی از مشرک بودن نضر و همراهی او با ابوجهل است که در جنگ بدر کشته شدند، در تعارض با دسته‌ای دیگر از اخبارند که خبر از حضور نضر در جریان غدیر می‌دهند و این می‌رساند که نزول آیات آغازین معارج در حق نضر قابل خدشه می‌باشد.

ثانیاً برفرض که نضر در بدر کشته نشده و تا آن ایام حیات داشته است، وی اصلاً مسلمان نبوده تا طبق اخباری که گزارش از حضور او در غدیر می‌دهند، به پیامبر بگوید که به ما امر کردی که شهادتین بگوییم و ما اصول و این تعداد از فروع دین را که بر ما واجب کردی، به امر تو پذیرفتیم؛ ولی این مسأله، یعنی «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» را نمی‌پذیریم.

 

دلیل عقلی

اذعان شده که نضر در جنگ بدر کشته شده و شواهد مسلم تاریخی هم این سخن را تأیید می‌کند (ابن هشام، 2/286؛ بیهقی، 2/34). در این صورت ادعای مکی بودن کلیت سوره منتفی است؛ زیرا اگر نزول عذاب با همان ناهمخوانی‌اش با قتل نضر را مفروض بگیریم، به جهت رخداد جنگ بدر در سال دوم هجرت، به تبعش آیات آغازین سوره معارج مدنی خواهد بود. حال آنکه ادعا شده که سوره، یک واحد نزول است. پس یا باید نظر مشهور را مبنی بر کلیت سوره نپذیرفت، یا در نزول عذاب و آیه در حق نضر تردید نماییم. ازاین‌رو این ادعا درباره سائل بودن نضر ناتمام است.

 

بررسی متنی و سندی اخبار

طریق اول و دوم: سیوطی در دو تفسیر جلالین (1/571) و الدر المنثور (3/181) به سندی از ابن عباس، آیة «سأل سائل» را درباره نضر می‌داند. نیز به سندی از سُدی آمده که آیه «سأل سائل...» در مکه نازل شده و درباره نضر است که در جنگ بدر، آن عقوبتش را که خواست، با آن کشته شد (کلینی، 8/57).

طریق سوم: طریقی که نسائی به نقل از ابن عباس، سائل را نضر می‌داند (نسائی، 6/498).

طریق چهارم: حاکم نیشابوری طریق دیگری غیر از طرق مذکور آورده که به سعید‌بن جبیر می‌رسد. او می‌گوید که محمد‌بن علی شیبانی در کوفه از احمد‌بن حازم غفاری از عبیدالله‌بن موسی از سفیان ثوری از اعمش از سعید‌بن جبیر روایت کرده که سبب نزول آیه «سأل سائل»، نضربن حارث‌بن کلده است که گفت: ﴿اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ...﴾ (انفال/32) (حاکم نیشابوری، 2/502). در این خبر گرچه به نام نضر تصریح شده، ولی اشاره‌ای به جریان غدیر نشده است. با این وجود، این خبر به حکم عقل، نمی‌تواند به غیر حادثه غدیر مربوط باشد؛ زیرا اگر این خبر در ارتباط با جریان غدیر نباشد، با اخبار دیگری که این آیات را به غدیر نسبت می‌دهند، متناقض خواهد بود و عقل، وقوع تصحیف نسبت به نام شخص منکر را می‌پذیرد. اما بی‌ارتباط بودنِ این دو آیه به حادثه غدیر را نمی‌پذیرد که به طرق بسیار و به تواتر معنوی، با تعبیر «نزلت آیة سأل سائل...»، درباره یک فردی تصریح شده و هم نصّی از معصوم، به‌واسطه جابر جعفی، از اصحاب راستگوی امام باقر7، سفیان‌بن عُیینه، سفیان ثوری و ابوبصیر، بر این مسأله داریم، ازاین‌رو صحیح دانستن چنین خبری عقلایی است.

طریق پنجم (طریق علامه حلّی در کشکول): «عن احمدبن عبدالرحمن الناوردی قال: قال الحسین‌بن عباس، عن مفضّل الکرمانی، قال حدّثنی محمدبن صَدَقة قال محمدبن سنان عن المفضّل‌بن عمربن الجُحفی قال أنشأ جعفربن محمد...». در این طریق، روایتی از امام باقر7 درباره اعتراض نضر نسبت به فضایل پیامبر و اهل بیتش و علی7 و درخواست عذاب و نزول آن در حق وی آمده است که بعد از نزول عذاب، پیامبر نزد آن منافقینی رفت که شبانه با نضر اجتماع کرده بودند و آیه «سأل سائل» را بر آنان تلاوت نمود و فرمود: بروید به سوی همراه و قرینتان فهریّ و ببینید که چه شد؟ و آنها رفتند و به حالش گریستند و گفتند که کسی که علی را عصبانی کرد و بغضش را آشکار، علی او را با شمشیر کشت و کسی که به‌خاطر بغض علی خارج شد، خدا بر او چیزی را نازل کرد که می‌بینی (بحرانی، 3/314).

اولاً در ذیل روایت، سه قرینه مبغوض بودن برخی به علی7، قتل آنها به‌دست حضرت، و قتل با شمشیر در جنگ بدر و کشته شدن کفاری چون ابوجهل و نضربن حارث اشاره دارد، در این صورت، تحقّق عذاب و نزول آیه عذاب در حق این افراد و در جنگ بدر منتفی است؛ زیرا بنا بر این قراین، نضربن حارث پیش از این کشته شده و این خبر، حاکی از وقوع تحریف در آن است.

ثانیاً صدر و ذیل روایت ناهمگون و به دو جریان جداگانه مربوط است و به نظر می‌رسد که برخی با انتساب خبر به امام باقر7، خواسته‌اند به خبر مشروعیت ببخشند.

طریق‌های دیگر: اخبار دیگری از این نمونه در منابع خبری اهل سنت و از سوی بزرگان آنان روایت شده است. چنان‌که طبری پنج طریق درباره سائل بودن نضر آورده است و در سه طریقش، از ابن عباس، عطاء و سدی، ارتباط این آیه با آیات اول سوره معارج را بیان و نضر را سبب نزول آیات 1-3 معارج می‌داند (طبری، 29/45).

نیز ابن حجر می‌گوید که طبرانی از طریق ابن عباس روایت کرده که سائل، نضر است که به دنبال آن، خدا آیة «سأل سائل» را نازل کرد (ابن حجر، 8/22).

بنابراین در پاسخ کلی به این دسته از روایات که نسبت به ارتباط این دو آیه با جریان غدیر ساکت‌اند، باید گفت که با چه دلیل و منطقی می‌توان بین این اخبار متناقض جمع و آنها را صحیح دانست؟ چون اخباری که درباره ارتباط آیات آغازین معارج با آیه 32 انفال وارد شده‌اند، اعم از اینکه محل نزول عذاب جنگ بدر باشد و غدیر، نضر را سائل دانسته‌اند و برخی نیز با تصریح نام نضر و نزول عذاب در حق وی، نسبت به محل نزول ساکت‌اند، ازاین‌رو عقل حکم می‌کند که این سکوت نسبت به غدیر، ارتباط تنگاتنگی با تعصّب و انگیزه‌های کلامی داشته و مؤیّدی بر وقوع تحریف است؛ زیرا در مواجهه با این اخبار، این سؤالات به ذهن متبادر می‌شود که چگونه می‌توان در جمع این اخبار، وجود نضر را توجیه نمود؟ و آیا می‌توان پذیرفت که نضر که طبق موثق‌ترین اقوال و منابع معتبر تاریخی در جنگ بدر کشته شده، در واقعه غدیر هم حضور داشته است؟ در این صورت اصل «محال بودن اجتماع متناقضین» را انکار کرده‌ایم. با این بیان به طریق اولی، نزول آیه «سأل سائل» در حق ابوجهل نیز منتفی خواهد بود.

از نظر سندی نیز در طبقه اول این روایات، ابن عباس دیده می‌شود و حدیث گرچه در طبقات بعدی در حد تواتر بیان گردیده، ولی ازجهت سند و متن غرابت دارد.

 

4. ابوجهل

دلیل این گروه صرفاً نقلی است. آنها می‌گویند که اولاً این خبر در صحیحین گزارش شده است نه اخبار دیگر، ثانیاً راوی هم انس‌بن مالک، صحابی معروف پیامبر است.

 

دلایل ردّ دیدگاه

علاوه بر آنکه در دو دیدگاه پیشین بیان کردیم، می‌توان اضافه نمود که بر اساس گزارش‌های تاریخی و به گواهی قرآن، صرف صحابی پیامبر بودن، دلیل بر ثقه بودن وی و پذیرش خبر او نمی‌تواند باشد (حجرات/6). از طرفی صرف اینکه خبری در صحیحین آمده باشد، نمی‌تواند دلیلِ بر درستیِ خبر باشد؛ زیرا در صحیحین نیز مانند هر منبع روایی دیگر، اخبار ضعیف فراوان است و چه بسا به همین خاطر نزد بسیاری از مفسران، خبر صحیحین درباره سائل بودن ابوجهل، ضعیف دانسته شده است.

 

بررسی متنی و سندی اخبار

طریق اول و دوم: بخاری و مسلم در صحیحین دو طریق ذکر کرده‌اند که در واقع یک طریق است: «حدّثنی احمد، حدّثنا عبدالله ابن معاذ، حدّثنا ابی، حدّثنا شعبه عن عبدالحمید هو ابن کردید، وصاحب الزیادی، سمع انس‌بن مالک، رضی الله عنه، قال ابوجهل: ...» (بخاری، 5/200).

طریق دوم، همان طریق اول است، با این تفاوت که به‌جای «حدّثنی احمد»، «حدّثنی محمد‌بن نضر» آمده است (همان). و طریق واحدی روشن می‌کند که «احمد» در طریق بخاری، همان «احمد‌بن نضر» است که در روایت، در نام احمد به محمد و یا بالعکس، تصحیفی صورت گرفته است.

طریق مسلم نیز همان طریق بخاری است، با این تفاوت که به‌جای «عبیدالله‌بن معاذ»، «عبدالله‌بن معاذ» آمده است (مسلم، 8/129) و به احتمال قوی در روایت مسلم یا بخاری، در نام محمد به احمد و عبیدالله به عبدالله و بالعکس، تصحیفی صورت گرفته است.

طریق سوم: طریق طولانی‌تری که واحدی در اسباب النزول به آن اشاره می‌کند، که به همان سند صحیحین می‌رسد: «أخبرنا محمد‌بن احمد‌بن جعفر قال: أخبرنا محمدبن عبدالله عبدالحکم قال، حدّثنا محمد‌بن یعقوب الشّیبانی قال: حدّثنا احمد‌بن النضر‌بن عبد الوهّاب قال: حدّثنا عبیدالله‌بن معاذ، قال حدّثنا أبی قال: حدّثنا شعبه عن عبدالحمید صاحب الزیادی سمع أنس‌بن مالک یقول: قال ابوجهل: ...».

گرچه واحدی این خبر را نقل نموده، ولی در ذیل آیه «سأل سائل»، سائل را نضر می‌داند که وقتی گفت: «اللهمّ ان کان هذا...»، خود را نفرین و درخواست عذاب برای خود نمود و این عذاب بر او وارد شد و آن عذاب، همان چیزی است که در جنگ بدر آن را درخواست کرد (واحدی، 362).

سیوطی نیز ذیل آیه 32 انفال اشاره می‌کند که علاوه بر بخاری، ابن ابی‌حاتم، بیهقی و نیز ابن ابی‌مالک همین روایت را درباره ابوجهل نقل کردند (سیوطی، الدر المنثور، 4/55). اما این خبر را هر چند نفر هم که در طبقه تابعان نقل کرده باشند، ارزشی ندارد؛ زیرا این حدیث نیز به این دلیل که تنها از یک نفر در طبقه اول نقل شده، غریب است.

در سند روایات صحیحین نیز شخصی چون انس‌بن مالک دیده می‌شود. گرچه اهل سنّت روایات بسیاری را از انس در مجموعة حدیثی خود، به‌ویژه در صحیحین دارند و انس کثیر الروایه بوده و سومین جایگاه در بین جوامع حدیثی اهل سنّت را داراست، اما در منابع شیعه، روایات چندانی از او دیده نمی‌شود و در برخی موارد، مورد مذمّت واقع شده و نمی‌توان به آسانی روایت او را پذیرفت.

انس از جمله کسانی است که با اینکه در جریان غدیر حضور داشته و شاهد انتصاب حضرت علی7 از سوی خدا به جانشینی پیامبر6 بود، ولی بعد‌ها که امام از انس بر جانشینی خویش بعد از پیامبر شهادت خواستند که پیامبر در غدیر درباره ایشان فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلیٌّ مَولاه»، وی انکار نمود و در جواب حضرت گفت که من گذشته را فراموش کردم و چیزی به یاد ندارم! و حضرت او را این گونه نفرین فرمود: «اگر دروغ می‌گویی، خداوند سرت را سفید کند» که این نفرین، کنایه از بیماری پیسی و برص است و او به همان نفرین مبتلا شد (ابن ابی‌الحدید، 4/75) و پس از مدتی، لکه‌‌های سفیدی بر چهره‌اش آشکار شد و از آن پس، هیچ کس او را بی‌نقاب ندید. ابن ابی‌الحدید علت سکوت انس‌بن مالک نسبت به حق خلافت امیرالمؤمنین را رسیدن به دنیا و یاری دشمنان آن حضرت می‌داند (همان، 74). تاریخ حاکی از آن است که انس بعد‌ها به همکاری با دستگاه بنی‌امیه پرداخت و از شواهد این همکاری، این است که وی در مجلس بزم ابن زیاد حضور داشت و شاهد ضربه زدن او بر سر مبارک امام حسین7 بود (سبحانی، 1/277). نیز دروغی که از انس در ماجرای مربوط به حدیث مرغ بریان گزارش شده (حاکم نیشابوری، 3/130)، شاهد دیگری است بر اینکه روایات انس نه تنها قرینه صدقی به همراه ندارد، بلکه قراینی مبنی بر کذب و دروغگویی او در چند مورد وجود دارد. ازاین‌رو این روایات قابل اعتنا نمی‌باشند.

 

5. جابربن نضربن حارث

برخی از بزرگان امامیه آورده‌اند که ابوعبید هروی در تفسیر غریب القرآن، «سائل» را جابر‌بن نضربن حارث‌بن کلده العبدری ذکر نموده است (امینی، 1/239). ایشان به این دلیل نقلی استناد کرده‌اند که با شواهد قطعی تاریخی که نضر را از کشته‌شدگان بدر می‌داند، وجود جابر‌بن نضر در جریان غدیر تقویت می‌شود.

از سویی در دلیل عقلی خویش چنین آورده‌اند که گرچه این تنها گزارشی است که درباره جابر وارد شده، ولی اولاً ابوعبید از علمای بنامِ اهل سنت است که سرآمد زمان خود و خبره در حدیث و مورد وثوق است و اهل سنت طبق معیار‌های رجالیان خود در جرح و تعدیل، نمی‌توانند در حدیث وی خدشه وارد کنند. ثانیاً جابر به دلیل کینه قتل پدرش به دست علی7، نسبت به دیگران انگیزه قوی‌تری برای اعتراض و استنکاف نسبت به انتصاب و پذیرش حضرت به امامت داشت و این کینه او را به ارتداد کشاند، و چون روایات دیگر غدیر اشاره‌ای به نام جابر نکردند، این احتمال تقویت می‌شود که نضر در جریان غدیر از معترضین بود، ولی شخصی نبود که عذاب را درخواست کرد و مشمول عذاب الهی شد.

 

6. نعمان‌بن حارث فهری

طبق این پژوهش، نگارنده بر این باور است که «حارث‌بن عمرو فهری» و «حارث‌بن نعمان فهری» و «نعمان‌بن حارث فهری» در واقع یک نفرند و در نامشان تصحیف صورت گرفته که در بحث مربوط به تصحیف، به این مورد خواهیم پرداخت. استدلال طرفداران این نظریه بدین شرح است.

 

الف) دلیل نقلی

تعداد زیادی از اخبار حاکی از آن است که وقتی پیامبر فرمود «من کنت مولاه فهذا عَلیٌّ مولاه»، شخصی به نام «نعمان‌بن حارث فهری» که در آنجا حضور داشت و یا بعداً خبرش را شنید، شتابان و با غضب، جهت اعتراض، نزد پیامبر اکرم6 آمد و از پیامبر صحّت موضوع را جویا شد و گفت: آیا دستور «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهَذا علیٌّ مَولاه» امری از سوی شماست یا امری مولوی و از سوی خدا؟ پیامبر6 در پاسخش فرمود: به خدا قسم از سوی خداست. و این شخص پس از شنیدن این سخن، سر به آسمان کرد و خود را نفرین نمود.

 

ب) دلیل عقلی

اولاً سیاق آیات سوره معارج یکپارچه مدنی است و آیات مستلزم یکدیگرند. ثانیاً عبارت «حقٌّ معلُوم» که بیانگر زکات است، در مدینه تشریع شده است و ما اگر تنها همین آیه را هم مدنی بدانیم، به دلیل وحدت سیاق، به تَبَع آن، باید چهارده آیه بعدش را به دلیل استثنا، و نیز حداقل سه آیه مستثنی‌منه را هم مدنی بدانیم (طباطبایی، 20/6). ثالثاً طبق اخبار و روایات، آیه 32 انفال هم درباره کسی نازل شد که درخواست عذاب کرد. این آیه هم با آیات بعدی انفال وحدت سیاق داشته و مدنی هستند (همان).


دلایل ردّ دیدگاه

الف) دلیل نقلی

چنان‌که درباره سایر دیدگاه‌ها بیان گردید، اخبار فراوانی در تعارض با این دیدگاه بوده و سائل را اشخاص دیگری معرفی می‌کنند.

 

ب) دلایل عقلی

1- اولاً بر حسب روایات ترتیبِ نزول، سوره معارج مکی است؛ زیرا اعتبار ترتیب به مبدأ نزول است و بزرگان فن، از جمله شیخ طبرسی، معتقدند که ترتیب نزول سوره‌ها با رعایت آغاز سوره‌ها بوده است؛ چنان‌که پنج آیه ابتدایی سوره علق در اول بعثت در مکه، و بقیه در چند سال بعد نازل شد و به این جهت، سوره علق مکی است (معرفت، 78). از این جهت معارج هم مکی است؛ چون آیات آغازینش در مکه نازل شده است.

2- در مکی بودن سوره معارج هیچ اختلافی نیست و این حدیثی که روایت شده این سوره در روز غدیر از پیامبر صادر شده، غرابت دارد و از نوع مرویاتی است که شیعه در سیاق تفسیر، برای تأیید هوای نفس خود روایت می‌کند (دروزه، 5/393)، ازاین‌رو این روایت از سوی شیعیان برای تقویت دیدگاه خود بر اثبات ولایت علی‌بن ابیطالب7 جعل شده است.

 

دفاع طرفداران

برای دست یافتن به نظری منصفانه در این خصوص، روایات مربوط جمع‌آوری و بنا بر محتوای اخبار و گزارشات، نقد و بررسی خواهند شد، اما قبل از آن، به جهت اختصار، تنها به برخی از شبهات مطرح نسبت به این دیدگاه پاسخ داده خواهد شد.

 

الف) دلیل نقلی

درباره مراد از «حَقٌّ معلُوم» در آیه، اقوال متعارضی از ابن عباس و برخی از معصومین: وجود دارد و هر کس به هر کدام استناد نمود، با وجود حجت نبودن خبر واحد در تفسیر، در چنین مواقعی که دو خبر متعارض، آن هم از یک راوی درباره تفسیر آیه‌ای وجود دارد، به حکم عقل باید دست از آن اقوال کشید و به سیاق و مضامین آیات در سوره تکیه نمود.

 

ب) دلیل عقلی

در پاسخ آقای دروزه باید گفت که اگر مراد شما از اتّفاق علما، اتفاق بر مکی بودنِ کلیت سوره است که در این زمینه هیچ اتفاقی وجود ندارد، بلکه نظر مشهور بر مکی بودن معارج است، که نظر مشهور را نباید اتفاق همه علما تلقّی نمود؛ چرا که به اتّفاق علما، اجماع گویند، نه نظر مشهور. و اگر مرادتان از اتفاق، همان اجماع است، پس چرا در مکی یا مدنی بودن سوره معارج و اینکه در جریان غدیر یا جنگ بدر نازل شده، این همه اختلاف وجود دارد؟ پس هیچ اتفاق و اجماعی در کار نیست.

از طرفی نسبت غرابت دادن به این روایت، معقول و علمی نیست؛ زیرا مدعی اولاً با حکم به مکی بودن آیه 32 انفال، با این ادعا که با آیات بعدش در سیاق مکی قرار دارد، تلاش می‌کند تا ارتباط این آیه را با آیات نخست معارج نفی کند، ازاین‌رو عوامانه، در صدد خدشه وارد کردن به روایت، می‌گوید:

«این حدیثی که روایت شده، یا مربوط به بعد از رجوع از حجةالوداع، و یا بعد از فتح مکه بوده است و در هر دو صورت، علی7 در آن زمان بیش از سی سال داشت. در حالی که روایت می‌گوید که ایشان «غلام» بود، ازاین‌رو این روایت غرابت دارد و از نوع مرویاتی است که شیعه در سیاق تفسیر، برای تأیید هوای نفس خود روایت می‌کند.» (همان)

در حالی که همین روایت را حاکم حسکانی با شش طریق آورده و تنها در یک طریق آن، اشاره به «غلام» شده است. نیز فرات کوفی طریقی از ابوهریره آورده که مانند روایت ابوهریره در طریق حسکانی، به نام سائل تصریح نشده، اما لفظ «غلام» هم در آن ذکر نشده است و به‌جای آن، عبارت «ابن عمّک» آمده است. این جابه‌جایی الفاظ با معانی مشابه، در معنای متن خللی وارد نمی‌کنند و از موارد جواز نقل به معناست که در زمان صحابه و تابعین رایج بوده است.

از دیگر سو، گوینده مشخص نکرده که منظورش از غرابت چیست؛ غرابت در متن است یا در سند یا در الفاظ؟ یا در چند مورد غرابت دارد؟ که ما ضمن بررسی سندی و متنی روایات مربوط، به این مسأله خواهیم پرداخت.

بررسی سندی و متنی اخبار

طریق اول: طریقی که ثعلبی نیشابوری، از عالمان و راویان به‌نام اهل سنت، از سفیان‌بن عُیینَه درتفسیرش آورده است:

«زمانی که از سفیان‌بن عُیینه از تفسیر آیه ﴿سَألَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع﴾ و شأن نزولش سؤال شد که درباره چه کسی نازل شده، سفیان در پاسخ به سائل گفت: از مسأله‌ای از من سؤال کردی که هیچ کس پیش از تو درباره آن چیزی از من نپرسیده است. پدرم برای من از جعفربن محمد و او از پدرانش ـ رضی الله عنهم ـ حکایت کرد که وقتی رسول خدا در غدیر خم مستقر شد، حضرت دست علی رضی لله عنه را گرفت و فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهَذا علیٌّ مَولاه» و این خبر به نعمان‌بن حارث رسید. نعمان روی گرداند و در حالی که می‌خواست سوار ناقه شود، می‌گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ ...». وقتی به مرکبش رسید، سنگی از آسمان بر سر او فرود آمد و از دُبرش خارج گردید و او را به هلاکت رساند. آیه ﴿سَألَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع﴾ نازل شد.» (ثعلبی، 10/35)

آنچه ثعلبی نقل نموده، روایت امام صادق7 است. قول سفیان حدیث متصل السند، قلیل الوسائط یا همان عالی السند است. در این روایت نیز پیوند دو آیه مشهود است.

طریق‌‌های دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم و هفتم (طرق حاکم): حاکم حسکانی نیز از علمای تراز اول و از بزرگان رجالی و از محققان اهل سنت است. او روایت غدیر و نزول آیه اول معارج در این باره را به شش طریق در کتاب شواهد التنزیل خود، ذیل آیه اول معارج آورده است که در هر شش طریق، یک سبب نزول را برای آیه نقل می‌کند و آن، در خصوص شخصی به نام «نعمان فهری» است (البته با اندک تفاوتی در اسم، ولی اسم نعمان و پسوند فهری در همه مشترک است). حاکم در طرق خود هم به نزول عذاب درباره نعمان، و هم به ارتباط آیه عذاب با آیه 32 انفال، و هم به محل عذاب، یعنی غدیر، از طرق متعدد اشاره کرده است (ر.ک: حاکم حسکانی، ج2، ذیل «سأل سائل»).

طریق هشتم (طریق فرات کوفی): طریق دیگری که در تفسیر فرات کوفی آمده است: «قال حدثنی محمدبن ظبیان، معنعناً عن الحسین‌بن محمد الخارفی، قال سألت سفیان‌بن عُیَینَه عن «سأل سائل» فیمن نزلت؟... لقد سألت جعفربن محمّد7 مثل الذی سألتنی عنه، فقال اخبرنی ابی، عن جدی عن ابیه عن ابن عباس رضی الله عنه ...» (فرات کوفی، 506).

این روایت هم حاکی از مضمون روایات قبلی و تا حدودی با اختلاف در الفاظ آمده و در آن، الفاظ و عباراتی وجود دارد که نشان می‌دهد ظاهراً در این حدیث یا در احادیث مشابه آن، نقل به معنا صورت گرفته است.

در این دسته از روایات، صحابه‌ای چون علی7، حُذیفة‌بن الیمان، صحابی وفادار رسول اکرم6 که از اولین مسلمانان است (ابن اثیر، 1/391)، ابن عباس، ابوهریره و سعدبن ابی‌وقاص که از شاهدان عینی حادثه غدیر بودند، و تابعان معروفی چون جابر جعفی، سفیان‌بن عُیینَه و سُفیان ثوری حضور دارند که عموم اهل علم آنان را می‌شناسند. پس چگونه برخی از اهل سنت، خبر انس‌بن مالک را به خاطر صحابی بودن وی، نصب‌العین خود قرار داده و بر آن پافشاری دارند و این احادیث که هم به‌طور مستقیم از پنج صحابی معروف نقل شده، و هم از تابعین معروفی که از طریق امام صادق یا امام باقر8 ـ که اشرف و اعلم روزگارند ـ، نقل شده، مقبولشان نمی‌افتد؟ جز این است که اغراضی در بین است؟ و یا چگونه است که از بین طرق متعددی که به ارتباط این دو مجموعه آیات با جریان ولایت علی7 اشاره دارند، برخی تنها به خاطر ذکر کلمه «غلام» در یک طریق، طرق متعدد را نادیده گرفته و ادعای غرابت اصل حدیث نمودند، در حالی که مشخص نکردند که غرابت حدیث از جهت متن است یا سند یا الفاظ؟

روایاتی که از ارتباط آیه 32 انفال با آیات نخست معارج خبر داده‌اند، از طریق شش صحابی گزارش شده و درباره ابن عباس هم اقوال متفاوتی به نفع هر طرف وجود دارد، ازاین‌رو صرف نظر از روایت ابن عباس، از این پنج صحابی باقی مانده، انس، ابوجهل را و چهار صحابی دیگر، بالإتّفاق نعمان‌بن حارث را سائل معرفی نمودند؛ یعنی این خبر در همان طبقه اول متواتر است، در حالی که در اخبار مقابل، در طبقه اول تنها یک نفر آن را نقل کرده‌اند. و در طبقات دوم، یعنی تابعین، و نیز در طبقه سوم که توسط شیخین و امثال ایشان نقل شده، چنین خبری هرچند که در طبقات تابعان و اتباع تابعان به تواتر برسد، خبر را متواتر نمی‌کند.

اما از جهت غرابت لفظ، چنان‌که مستشکل به لفظ «غلام» اشاره کرد، کلمه «غلام» دور از استعمال نیست. نسبت غلام که به علی7 داده شده، موجب جعلی دانستن یا غرابت در حدیث نمی‌گردد؛ زیرا این واژه در لغت عرب، در معانی متعدد (پسر بچه، خدمتکار، قرین و همراه) به‌کار رفته است (ابن منظور، 6/127؛ 12/441). احتمالاً از این جهت که حضرت علی7 همواره ملازم، قرین و همراه پیامبر6 و در خدمت ایشان بود، کسی از روی تمسخر، به حضرت علی7 لقب غلام داده است؛ چنان‌که قرآن کریم، خدمه بهشتیان را غلام می‌خواند (طور/24). بنابراین حدیث غدیر و ارتباط آیات 1-3 معارج و آیه 32 انفال با آن، طبق مبنای اهل سنت، هم کثیرالطریق است، و هم طرق قابل قبولی دارد (عسقلانی، 7/74). و روشن شد که این احادیث علاوه بر غریب نبودن، شرط تواتر را هم ـ بنا بر دیدگاه فریقین ـ دارا می‌باشند؛ یعنی حداقل سه نفر (بنا بر دیدگاه شیعه) یا چهار نفر (از نظر اهل سنت) در هر طبقه، آن را نقل کرده باشند.

 

مهم‌ترین دستاورد

تفاوت در اسم سائل و تقویت احتمال تصحیف و تحریف

روایات و اخبار رسیده اسامی متفاوتی از سائل بیان کردند که نام «نضر» و «حارث» بیشتر در آن بین دیده می‌شود. اسامی دیگر از قبیل «نضربن حارث‌بن علقمة‌بن کلده»، «نضربن حرث‌بن علقمة ‌بن بنی عبدالدار» و «نضربن الحرث‌بن کلدة» بر اساس قول مجاهد، و «نضربن حرث» منقول از سدی، و «نضر‌بن کلده» منقول از عطاء (طبری، 9/152)، «نعمان‌بن عمرو حارث‌بن علقمه» از قبیلة بنی عبدالدار (مقاتل، 4/435)، و در یک نقل هم «جابربن نضربن حارث» (امینی، 1/302؛ ابن شهر آشوب، 2/240) و در بعضی هم «حرث‌بن نعمان فهری» (ثعلبی، 10/35)، برخی نیز «نعمان‌بن حارث فهری» (حسکانی، 2/286)، برخی «حارث‌بن عمرو فهری» (کلینی، 8/57)، یک نقل هم این شخص را «نعمان‌بن منذر فهری» (حسکانی، 2/384) می‌داند که ما در جمع‌بندی این روایات و با دقت در مضامین آنها نسبت به نام سائل، به این مطلب رسیدیم که:

1- در جمع بین این اقوال، بعضی از اسامی ‌به هم برمی‌گردند. در واقع «نعمان‌بن عمرو حارث‌بن علقمه»، با «نعمان‌بن حارث فهری» و «نعمان‌بن عمرو فهری» یکی است. «نعمان‌بن عمرو، حارث‌بن علقمه» نشان می‌دهد که «حارث» نام دیگر یا لقب «عمرو» است که در بعضی گزارش‌ها و نقل‌ها «عمرو»، و در برخی دیگر «حارث» آمده است.

2- «نعمان‌بن حرث» همان «نعمان‌بن حارث» است که یا احتمالاً حرف «الف» در «حارث» به صورت کوتاه ثبت شده و بعداً از قلم افتاده، یا اینکه در نوشتن سهواً الف از «حارث» حذف گردیده و به همین ترتیب، «حرث‌بن نعمان» همان «حارث‌بن نعمان» است.

3- در «حارث‌بن نعمان» جابه‌جایی در اسم صورت گرفته است؛ یعنی «نعمان‌بن حارث» به‌جای «حارث‌بن نعمان» قرار گرفته و به نظر می‌رسد که در هر کدام از این روایات، نوعی تصحیف صورت گرفته و اسامی ناقص بیان گردیده است.

4- با توجه به نتایج به‌دست آمده و ضمیمه کردن آنها به نقل‌‌های دیگر در عرض این اخبار، به‌وضوح می‌توان دریافت که «نعمان‌بن حارث عمرو فهری‌بن علقمة‌بن کلدة» از قبیله بنی عبدالدار بوده که در بسیاری از نقل‌ها از باب تخفیف، به انسابش اشاره نشده است. طبری در چهار طریق از پنج طرقی که به «سائل» اشاره می‌کند، «نضربن حارث فهری» را نیز از خاندان بنی‌کلده، بنی‌علقمه و بنی عبدالدار می‌داند و نیز پسوند‌های بنی‌عبدربه و بنی‌قصی در هر دو مشترک است.

5- اشتراک «ابن حارث» در «نعمان‌بن حارث» و «نضربن حارث»، این دو احتمال را تقویت می‌کند:

الف) «نعمان» خود نضر بوده باشد؛ یعنی اگر نگوییم لقب، به احتمال قوی نام دیگر «نضر» بوده باشد؛

ب) نعمان برادر نضر بوده باشد.

6- با ملاحظه اشتراک پسوند «الفهری» در نضربن حارث الفهری، نعمان‌بن حارث الفهری، حارث‌بن نعمان الفهری، حارث‌بن عمرو الفهری، نعمان‌بن عمرو الفهری، نعمان‌بن المنذر الفهری و عمرو‌بن حارث الفهری، می‌توان پی برد که در هر کدام از این اسامی سهواً تصحیفی صورت گرفته باشد، ولی در اینکه لفظ «المنذر» جایگزین لفظ «حارث» یا «عمرو» گردد، به نظر به‌راحتی ممکن نیست و لذا احتمال دیگری تقویت می‌شود که سائل تنها نبوده است، بلکه با برخی از مسلمانان نفاق‌پیشه نسبت قبیله‌ای ‌داشته که نسبت به موقعیت علی7، حسادت و بغض را در دل پنهان و به اعتراض سائل به پیامبر راضی بودند، ولی عذاب شامل شخصی گردید که انکارش شدیدتر بود و بعد از انتشار اخبار، هر کس به زعم خویش، یکی از افراد این قبیله را سائل تلقی کردند.

پس بر اساس این بررسی‌ها، سائل «نعمان‌بن حارث فهری» است و در این صورت، این اشکال ابن تیمیه مبنی بر جعلی بودن این روایات به دلیل عدم وجود این نام در «الاستیعاب» و کتب مشهور و ناشناخته بودن آن، خودبه‌خود منتفی است (ابن تیمیه، 4/90). برعکس، عدمِ ثبتِ نامِ نعمان در لیست صحابه، مویّدی بر ساختگی بودن تعیین نام سائل و تحریف در مصداق آن بوده است، نه بر موضوع بودن آن حادثه؛ زیرا نضر و ابوجهل ـ طبق شواهد مسلّم تاریخی ـ نمی‌توانستد در غدیر حضور داشته باشند و عده‌ای با انگیزه‌‌های کلامی، اذهان جامعه را به سمت ابوجهل و نضر برده‌اند تا به بهانه کافر بودن ایشان و به دلیل عدم حضور آن دو در غدیر، ارتباط آیه اول سوره معارج را با انتصاب علی7 به ولایت، و نیز ارتباط آیه 32 انفال با آن را نفی نمایند.

 

نتیجه‌گیری

بررسی‌ها نشان می‌دهد که اولاً احتمال اینکه «سائل»، پیامبر، نضر یا ابوجهل باشد، منتفی است. ثانیاً صدور اعتراض، لجاجت و انکار یکی نسبت به بیان «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهَذَا عَلیٌّ مَولاهُ» از سوی پیامبر در جریان غدیر، محل توافق بین همة روایات غدیر است. این روایات با وجود اینکه سائل را با اسامی مختلفی آورده و ظاهراً در این باره مضطرب‌اند، ولی حاکی از یک خاندان برای سائل است؛ یعنی خاندان‌‌های «بنی علقمه»، «بنی کلده»، «بنی عبدالدار» و «بنی قصی» که از قبیله قریش و با پسوند مشترک «فهری» هستند و این اشتراک در نسب و قبیله می‌رساند که قطعاً در ضبط نام سائل، تصحیف و تحریفی صورت گرفته است و به احتمال قوی، نعمان‌بن حارث فهری برادر نضر است که در غدیر حضور داشته و جابر به دلیل کینه پدرش از علی7، در اعتراض به ولایت و امامت حضرت، با او همراهی کرده و عامل تحریک او بوده است؛ و سائل خود نعمان است. در برخی متون منقول، با انگیزه‌‌های کلامی، به عمد به‌جای نعمان‌بن حارث، نضربن حارث ضبط گردیده است.

1. ابن ابی الحدید؛ شرح نهج البلاغه، قم، انتشارات کتابخانه مرعشی، 1404ق.
2. ابن ابی‌حاتم، عبدالرحمن‌بن محمد؛ تفسیر القرآن العظیم، عربستان سعودی، بی‌نا، 1419ق.
3. ابن اثیر، علی‌بن محمد؛ اسدالغابة فی معرفة الصحابة، قاهره، چاپ افست بیروت، بی‌تا.
4. ابن تیمیة، احمد‌بن عبدالحلیم؛ منهاج السنّة النبویة فی نقض کلام الشیعة القَدَریة، بیروت، دار الفضیلة، 1424ق.
5. ابن حزم اندلسی، علی احمد‌بن سعید؛ جوامع السیرة، قاهره، دارالمعارف، 1956م.
6. ابن شهر آشوب، محمدبن علی؛ المناقب فی آل ابی طالب، بیروت، دار الاضواء، 1412ق.
7. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل‌بن عمرو؛ تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1419ق.
8. امینی، عبدالحسین؛ الغدیر، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1366ش.
9. آلوسی، سید محمود؛ روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیّة، 1415ق.
10. بحرانی، سید هاشم؛ البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد حکمت، 1416ق.
11. بخاری، محمد‌بن اسماعیل؛ الجامع الصحیح المختصر، بیروت، دار ابن کثیر، 1407ق.
12. بغوی، حسین‌بن مسعود؛ معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، بیروت، بی‌نا، 1420ق.
13. بلخی، مقاتل‌بن سلیمان؛ تفسیر مقاتل‌بن سلیمان، تحقیق عبدالله محمود شحاته، بیروت، دار احیاء التراث، 1423ق.
14. بیهقی، ابوالفضل؛ تاریخ بیهقی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414ق.
15. ثعلبی نیشابوری، احمد‌بن ابراهیم؛ الکشف والبیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق.
16. حاکم حسکانی، عبیدالله ابن احمد؛ شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‌، 1411ق.
17. حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله؛ مستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی‌تا.
18. حمیری، عبد الملک‌بن هشام‌؛ سیرة النبویة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا.
19. دروزة، محمد عزة؛ تفسیر الحدیث، قاهره، دار احیاء الکتب العربیة، 1383ق.
20. راغب اصفهانی، حسین‌بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، بیروت، دار العلم، 1412ق.
21. زحیلی، وهبة‌بن مصطفی؛ التفسیر المنیر فی العقیدة والشریعة والمنهج، بیروت، دارالفکر، 1418ق.
22. سیوطی، جلال‌الدین؛ الدر المنثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 14014ق.
23. سیوطی، جلال‌الدین؛ محلی، جلال‌الدین؛ تفسیر جلالین، بیروت، موسسة النور للمطبوعات، 1416ق.
24. طباطبایی، سید محمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.
25. طبرسی، احمدبن علی؛ الاحتجاج علی اهل اللجاج، بیروت، چاپ محمد باقر موسوی خراسان، 1401ق.
26. طبرسی، فضل‌بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش.
27. طبری، محمد‌بن جریر؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.
28. عسقلانی، ابن حجر؛ فتح الباری بشرح صحیح البخاری، بیروت، دار البیان للترات، بی‌تا.
29. فرات کوفی، ابوالقاسم؛ تفسیر فرات کوفی، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.
30. کلینی، محمد‌بن یعقوب؛ اصول کافی، ترجمه صادق حسن زاده، قم، انتشارات قائم آل محمد، 1387ش.
31. معرفت، محمدهادی؛ علوم قرآنی، قم، مؤسسه فرهنگی تمهید، 1380ش.
32. نسائی، احمدبن علی؛ سنن النسائی، بیروت، دار الفکر، 1348ق.
33. نیشابوری، مسلم‌بن حجاج؛ صحیح مسلم، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ق.
34. واحدی نیشابوری، علی‌بن احمد؛ اسباب النزول، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1411ق.