نویسنده نخست به دو کارکرد دین در تاریخ؛ یکى الفت آفرینى و دیگر جدال و مخاصمه اشاره کرده سپس به این پرسش پرداخته است که کدام یک برخاسته از متن دین و کدامیک جزء عوارض بوده است. در این راستا دو نظریه متضاد را نقل مىکند آن گاه به نظریه سومى مىپردازد که بر اساس آن کارکردهاى متفاوت ادیان به دو عامل درونى یعنى مجموعه معارف و مفاهیم متون ادیان و دیگر عامل بیرونى یعنى برداشتها و تفسیرهاى عالمان دینى، نسبت داده شده است. در ادامه به زمینههاى دروندینى براى سازگارى ادیان پرداخته به محورهاى چندى اشاره مىکند، آن گاه از عوامل درونى مؤثر بر مرزبندىهاى اجتماعى سخن گفته عناوین متعدد زیر را مطرح مىکند. 1- تعبیرات دالّ بر کمال و برترى یک دین بر سایر ادیان 2- ضرورت پیروى از حق 3- وحدت حق و صراط مستقیم 4- مسؤلیت مؤمنان در برابر دین و ارزشهاى دینى 5- لزوم تنظیم روابط اجتماعى بر پایه ایمان و کفر 6- وجوب مبارزه با کفر و شرک. در پایان بر این نکته تأکید مىکند که این مرزبندىها به معناى خصومتورزى پیروان ادیان نیست بلکه نوعى تدبیر براى حفظ هویت است.