جهانبینى در ایدئولوژى نقش دارد امّا نه در الزام بخشى بلکه در تعیین متعلق الزام. نویسنده با طرح این پرسش که آیا مىتوان از هست باید استنتاج کرد، در آغاز به تاریخچه مسأله مىپردازد و تفکیک حکمت نظرى و عملى و بحث حسن و قبح عقلى را از ریشههاى این بحث در تاریخ تفکر مسلمانان معرفى مىکند سپس به نظریه هیوم در غرب اشاره کرده تفسیرهاى گوناگونى را درباره آن مطرح مىکند، در ادامه به تلاشهایى که براى حلّ معماى باید و هست صورت گرفته مىپردازد و در پایان دیدگاه قرآن را در مسأله فوق بررسى مىکند و به این نتیجه مىرسد که از دیدگاه قرآن یک سلسله بایدهاى کلى عقلى وجود دارد که همواره در کبراى قیاس دخالت مىکنند، استنتاج بایدها تنها از هستها نیست بلکه به ضمیمه آن بایدهاى کلى عقلى است.